هنگامى که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در زندان صالح ابن وصیف بودند گروهى از عباسیان نزد او آمدند و او را وادار کردند تا بر آن جناب سختگیرى کند.صالح گفت: من با او چه کار کنم دو نفر را که از بدترین مردم بودند بر وى گماشتم و لیکن آنان اکنون از عباد شدهاند و همواره به نماز و عبادت اشتغال دارند.پس از این دستور داد که آن دو نفر موکل را حاضر کنند.صالح به آنان گفت:واى بر شما این مرد با شما چه گفت که این طور تغییر حال پیدا کردید.گفتند: در باره مردى که شبها نماز میخواند و روزها را روزه میگیرد چه بگوئیم، وى با کسى سخن نمیگوید و جز عبادت به چیز دیگرى خود را مشغول نمیسازد.ما هر گاه به وى نگاه مى کنیم شانههاى ما میلرزد و حال ما تغییر میکند.هنگامى که عباسیان این مطلب را شنیدند مأیوسانه برگشتند.
وباردیگرهنگامی که حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام را به نحریر سپردند، این مرد خبیث هم بر آن جناب سخت میگرفت و او را اذیت و آزار می رسانید، یکى از روزها زنش گفت: از خداوند بترس میدانى چه کسى را در منزلت زندانى کردهاى؟ زن در این هنگام شمهاى از عبادات و زهد آن حضرت را براى او ذکر کرد.
نحریر گفت: به خداوند سوگند او را بین درندگان خواهم افکند.و از ما فوق خود اذن گرفت و آنها هم او را آزاد گذاشتند.